متن کامل و بدون حذف «فلسفه اسلامی؛ هستی و چیستی»
اخیراً مقالهای با عنوان «فلسفه اسلامی؛ هستی و چیستی» به قلم رضا عارف در ماهنامه علمی – تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، سال هفتم، شماره 12، پیاپی 83، اسفندماه 1391، به چاپ رسید که برغم اهمیت موضوع و نگاه نویی که به مسأله داشت به گونه ای ناقص، بریده شده، و گزینشی منتشر شد در مقاله یاد شده نویسنده ضمن بحث از امکان یا امتناع فلسفه اسلامی و ماهیت آن به نقد دیدگاه بزرگانی چون آقایان جوادی آملی، ابراهیمی دینانی، مصطفی ملکیان، سیّد جعفر سیّدان پرداخته است اما متأسفانه ناشر کلیه ارجاعات و منابع مقاله را در نسخه منتشر شده حذف کرده و عملاً از استحکام و سندیّت مقاله کاست. از اینرو دستاندرکاران این وبلاگ بر آن شدند تا پس از رایزنی با نویسنده متن کامل مقاله «فلسفه اسلامی؛ هستی و چیستی»را تهیه و در اختیار کاربران قرار دهند.
فلسفه اسلامی؛ هستی و چیستی
رضـا عـارف
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی
و مطالعات اجتماعی
مقـدمــه
همانطور که از عنوان مقاله میتوان فهمید مسأله این است که فلسفه اسلامی یعنی فلسفه مقید به قید دین خاص آیا اولاً به لحاظ هستی وجود دارد یا ممکن است وجود داشتهباشد؟ و ثانیاً در صورت هستی یا امکانِ وجودش، ماهیت یا هویت آن چه خواهد بود؟
آنچه در آن شک نیست این است که ما در عالم اندیشه در میان مسلمین دانشی داریم که آن را فلسفه اسلامی میخوانند و کسانی را نیز به عنوان فیلسوفان مسلمان مینامند. همین نامگذاری موجب شده که برخی به خطا نتیجه بگیرند؛ پس «فلسفه اسلامی- به معنایی که خواهیم گفت- وجود دارد.» به تبع این سخن و با افزودن این مقدمه که؛ «أدلُّ دَلیلٍ عَلَی إمکانِ الشّیءِ وُقُوعُهُ» نتیجهگیری کردند؛ پس «فلسفه اسلامی ممکن است.» و ممکن بودن آن دلالت دارد بر متناقض نبودن ترکیب فلسفه بعلاوه قید اسلامی. حال آن که باید توجه داشت از این مقدمه که؛ «چیزی هست که فلسفه اسلامی خوانده میشود». تنها زمانی میتوانیم نتیجه بگیریم که؛ «فلسفه اسلامی وجود دارد» که از صحت این نامگذاری و خطا نبودن آن اطمینان داشته باشیم. به این معنا که اگر اسم «فلسفه اسلامی» بر مسمای خود به خطا وضع شده باشد یا صرفا ً یک نامگذاری بیتوجه به معنای آن باشد آنگاه دیگر نمیتوان نتیجه گرفت که «فلسفه اسلامی- با توجه به ترکیب متناقضش- وجود دارد».
با این مقدمه اکنون میتوان موضع بحث را چنین روشن کرد که ما میخواهیم از این بحث کنیم که؛ آیا اگر به معنای ترکیب «فلسفه اسلامی» توجه کنیم چنین فلسفهای که مقید به قید یک دین خاص باشد قابل تحقق است یا نه؟ از زاویه دیگر؛ آیا آنچه اکنون فلسفه اسلامی خوانده میشود فلسفه است یا غیر فلسفه و اگر فلسفه است آیا اسلامی است یا غیراسلامی؟ به بیانی دیگر توجیه یا تبیین مفهوم «فلسفه اسلامی» که اکنون بر یک امر خاص اطلاق میشود چگونه ممکن است؟ در پاسخ به این پرسش دو گروه از هم متمایز میشوند:
أ. قائلان به لفظی بودن نزاع: این گروه معتقدند مراد از «فلسفه اسلامی» فلسفه مقید به دین خاص نیست بلکه مراد فلسفهای است که میان مسلمانان رواج داشته یا فلسفهای که در جغرافیای بلاد اسلامی حاکم بودهاست.
بر اساس این دیدگاه در واقع مسأله بکلی منحل میشود و در واقع این را نمیتوان پاسخی به آن پرسش به شمار آورد بلکه تلاشی است برای پاککردن اصلِ صورت مسأله. البته همواره این پرسش بر جای خود باقی است که آیا بنابر رأی این گروه، فلسفه امثال ابنمیمون، ابنکمونه و ابوالبرکات بغدادی که یهودی بودند یا بهمنیار – اگر هرگز مسلمان نشدهباشد[1]- را فلسفه اسلامی میدانند یا نه؟ چرا که دو راه پیش روی ما است؛
ü اگر فلسفه اسلامی را فلسفه مسلمین بدانیم آنگاه فلسفه این افراد ممکن است از دایره فلسفه اسلامی حذف شود.
ü اگر فلسفه اسلامی را فلسفه مقید به قید جغرافیا یا فرهنگ خاصی بدانیم آنگاه فلسفه این فیلسوفان نیز در دایره فلسفه اسلامی قرار خواهد گرفت و این پرسشی است که این گروه باید پاسخ دهند.
نتیجه اینکه؛ این گروه تناقض یا تعارضی در ترکیبِ فلسفه + اسلامی نمیبینند و لذا تحقق آن را ممکن میدانند.
ب. قائلان به لفظینبودن نزاع: این گروه معتقدند که «فلسفه اسلامی» صرفاً یک نامگذاری لفظی و بیتوجه به معنا نیست. در این نامگذاری نشاندادن جغرافیای خاص نیز مد نظر نبوده و نیست و همین امر آن را از سایر فلسفهها که مقید به قیود جغرافیایی یا اشخاص است متمایز میکند.
در واقع تفاوت فلسفه اسلامی با فلسفههای مقید به قید غرب، شرق، قارهای، کانت، هگل و ... همین است که در این ترکیب فلسفه به قیود جغرافیایی یا شخص مقید نشده بلکه به قید دینی مقید شدهاست که بار معرفتی دارد به این معنا که دین از جهت معرفتشناختی و روشهای کسب معرفت مدعیات مستقلی دارد که قیود جغرافیایی یا فردی آن مدعیات را ندارند و از آن جالبتر این که برخی از مدعیات معرفتشناختی و روششناختی دین با مدعیات معرفتشناختی و روششناختی فلسفه حداقل در ظاهر و نگاه نخست در تقابل است. این تقابل خود سر آغاز بحث است.
قائلان به این دیدگاه خود به دو گروه منقسم میشوند:
1- قائلان به عدم تعارض: این گروه معتقدند که این ترکیب- فلسفه+اسلامی- ترکیبی صرفاً لفظی نیست، بلکه بار معنایی دارد اما ترکیبی متناقضنما یا متعارض هم نیست یعنی جمع میان فلسفه و اسلامیّت ممکن است و از این رو در توجیه عدم تعارض أدلهای ارائه میکنند که در خلال بحث به برخی از آنها خواهیم پرداخت.[2]
2- قائلان به تعارض: این گروه معتقدند که فلسفه دینی اعم از اسلامی، مسیحی، یهودی و ... مفهومی بلامصداق است.[3]
این دیدگاه محور بحث در این نوشته است، از اینرو پس از بیان زمینههای اجتماعی و فکری شکلگیری فلسفه مقید به قید دینی، در ادامه به توضیح و تبیین این دیدگاه خواهیم پرداخت.
این جا لازم است پیش از آغاز بحث این نکته را یاد آور شویم که نباید گمان کرد که دانش مساوی است با فلسفه و آنگاه نتیجه گرفت که هر کس فیلسوف نباشد فاقد دانش است. بلکه فلسفه یکی از اقسام دانش است و اقسام دیگر دانش عبارتند از حکمت، الهیات، کلام و عرفان و .... پس فیلسوف نبودن به معنای دانا نبودن نیست از اینرو توهین هم بشمار نمیآید. لذا اگر بر اساس دیدگاه اخیر این نتیجه حاصل شود که؛ اولاً؛ چیزی به نام فلسفه اسلامی به معنای دقیق کلمه قابل تحقق نیست. ثانیاً؛ حکمت اسلامی، الهیات اسلامی، کلام اسلامی، عرفان اسلامی و امثال این دانشها هم تحققشان ممکن است و هم محقق شدهاست. این نتیجه را نباید تعبیر به سوء کرد.
امکان یا امتناع فلسفة مقید به دین خاص
عنوان این بخش خود گویای مسأله اصلی آن است. برخی براین باورند که مواد خام و اولیه فلسفی در تعالیم اسلامی هست و این مسأله را مقدمهای برای انتاجِ امکانِ وجود فلسفه مقید به دین اسلام قرار میدهند.[4]
اگر بخواهیم در باب وجوهی که قائلان به عدم تعارض، برای امکان اسلامیت فلسفه ذکر کردهاند سخن بگوییم سخن به درازا میکشد لذا خواننده را به آثار مربوطه ارجاع میدهیم[5] و فقط برخی از آنها را بنابر ضرورت طرح میکنیم.
همانطور که میدانیم برخی همچون غزالی، مولوی، سنایی، عینالقضات همدانی و امثال ایشان فلسفه را موجب تحکیم باورهای دینی نمیدانند و هر یک به شیوه خود در مقابل آمیختن دین با فلسفه اعتراض میکنند حتی برخی معتقدند فلسفه یونانی از زمانی که به سرزمینهای اسلامی راه یافت، غیر دینی بود و غیر دینی ماند. نه مبانی اش مانند اصل علیت و ... از دین اخذ شدهبود و نه مسائلش، نه فروعش و نه اصولش. و مخالفت فقیهان و عارفان با فلسفه، نیز از همین غیردینی بودن آن نشأت میگرفت که موجب میشد همواره آن را مهمانی بیگانه و ناخوانده بیابند. تسمیه «فلسفه اسلامی» نیز به این نام دست پخت مستشرقانی است که برای طبقه بندیِ دستاوردهای شرقیان، جعبههایی ارزان و آسان میخواستند.[6] جالب این جاست که در آثار هیچ یک از متقدمان از کندی و فارابی و ابنسینا گرفته تا ملاصدرا و دیگران هیچ گاه تعبیر «فلسفه اسلامی» بکار نرفتهاست.
درک چرایی عدم امکان فلسفه دینی از منظر مخالفان مستلزم بحث در باب چند مقدمه زیر است:
1- تقسیمات دانشها بر حسب روش و چرایی آن؛ این مقدمه از آنرو ضروری است که نخست باید برای خواننده روش شود که دانشها از حیث روش به اقسامی تقسیم میشوند و از هم متمایز میگردند و هر علمی خودش است و غیر خودش نیست پس در خلال بحث نمیتوانیم فلسفه را بگونهای تعریف کنیم که با سایر دانشها متداخل گردد حال آن که بسیاری از قائلان به امکان فلسفه اسلامی عملاً به این نکته توجه نکردهاند.
2- چیستی فلسفه و عدم خلط آن با غیر؛ پس از توجه به تقسیمات دانشهای مختلف لازم است به چیستی فلسفه و وجه تمایز آن با الهیات، کلام، حکمت، عرفان، مطالعات میانرشتهای و ... توجه نماییم تا هرگز مدعی نشویم که فلسفه همان حکمت است یا فلسفه همان کلام است.[7]
3- فلسفة مطالعات میانرشتهای؛ بحث در باب این مقدمه از آن رو ضروری است که برخی در توجیه دیدگاه خود مدعی شدهاند که چون شیوه فلسفه بحثی کافی و موصل به مقصود نیست لذا از روشهای شهودی و نقلی نیز بهره میبریم. این گروه توجه ندارند که اگر رسیدن به مقصود مد نظر باشد و با فلسفه بحثی این امر محقق نشود معرفتشناسی جدید راهی را پیش رو قرار داده که به آن «مطالعات میانرشتهای» گویند نه این که از روش بحث و روش دانشهای دیگر مثل فقه و حدیث، عرفان و ... استفاده کنیم و در عین حال باز هم مدعی باشیم که این کار، ما را از قلمرو فلسفه خارج نمیکند. جالب این جاست که عدم توجه به این نکته مستلزم آن است که بگوییم فلسفهای که در امکان اسلامی بودن یا نبودن آن اختلاف است یک مشترک لفظی است و این نزاع، نزاعی لفظی و ناشی از سوء تفاهم است. در حالی که میدانیم بحث صرفاً بحث لفظی نیست.
4- توجه به چیستی هویت و اسلامیت فلسفه؛ در این مقدمه روشن میشود که هویت چیست و چگونه کسی که معنای هویت و معنای اسلامیت فلسفه را درک کند اذعان میکند که؛ اولاً؛ آنچه مدعیان، موجب اسلامیت فلسفه میدانند اسلامیتی برای فلسفه به بار نمیآورد. ثانیاً؛ آنچه برای فلسفه اسلامیت میآورد فلسفه را از فلسفهبودن میاندازد.
برای دریافت متن کامل این مقاله به نشانی زیر مراجعه فرمایید:
http://www.wisdomm.blogfa.com/cat-29.aspx